پارسایی گفت : (( خدایا . از من مبر ! )) خداوند پاسخ داد :
(( کی پیوسته بودم به تو که اکنون ببرم از تو !؟
کی بریده بودم از تو که اکنون بپیوندم به تو
بیا بیم وصال با توست / وصالم کی میسر تواند شد تو را
نه اتصالی هست بین ما نه انفصالی ، نه قربی ، نه بعدی .
نه ایمنی هست این جا و نه ناامنی .
نه جای گفتار هست اینجا و نه جای خاموشی .
نه رسیدنی در کار است و نه بازگشتی.
نه جایی برای فکر هست و نه جایی برای وهم.
نه مکانی هست که فکر در آن فرود آید
و نه زمانی هست که وهم بدان تواند رسید .
به دست علما جز حرف ، و به دست فقها جز جست و جو
چیزی نیست
اگر به کعبه روی ، جز سنگ نمی یابی
اگر به مسجد در آیی ، جز دیوار نمی بینی
اگر به عالم صورت ها نگری جز مصیبت نیست .
اگر به عالم بالا نگری ، جز حیرت نیست .
توحید موحدان آرایش است و الحاد ملحدان ، آلایش .
نه از موسی سودی رسد به من و نه از فرعون زیانی .
اگر بیایی شادمانه با مایی ؛ دربانی نیست .
اگر نیایی غمگینانه در مایی ؛ پاسبانی نیست ))
|